آخرین ارسال های انجمن
جستجوگر وب
جنگیری مادرم1


(پارت1)

سلام من نگار هستم.

داستانای زیادی برای تعریف کردن دارم اتفاقات زیادی برام افتاده که بعد 9سال هنوز ادامه دارن.

اصل داستان از اینجا شروع شد👇👇👇

وقتی 12سالم بود متوجه شدم از جد مادریم که همه سادات و از نسل پیامبر بودن جنهایی به مادرم ارث رسیدن که تو هرچیزی مثل آینده نگری و دیدن گذشته،آینده و حال و... میتونن کمکش کنن 

مادرم خیلی قوی بود جنهای معروف و اعظمی که در کتابهای زیادی اسماشون اومده و بسیاری از امامان ازشون نام بردن تحت امرش بودن.

 یک اتاق مخصوص داشت که همیشه تاریک بود،هیچ پنجره ای نداشت و فضای سنگینی داشت که توش احضار و جن گیری و دعانویسی میکرد و هیچکس بدون اجازه حق نداشت وارد اون اتاق بشه.

من خیلی علاقه داشتم مراسم جن گیری از نزدیک ببینم اما اجازه نداشتم،هربار که یکی رو میاوردن پشت در میشنستم تا حداقل بشنوم چی میگن.یکبار داشتم از لای در نگاهشون میکردم که یکدفعه مادرم با صدای بمی داد زد اذن دخول نداری(اجازه داخل شدن نداری)

خیلی ترسیده بودم اون حتی نمیتونست منو ببینه نمیدونستم از کجا فهمیده،فرار کردم تا چند شب بعدش که یه خانومی رو آوردن که جن زده شده بود.

با اینکه مادرم گفته بود توی اتاقم بمونم و به هیچ وجه بیرون نیام اما نتونستم تحمل کنم و وارد اتاق شدم و ایستادم و نگاه کردم،جن کافر بود و بسیار وحشی(بعد جن گیری مادرم برای خالم تعریف کرد اون خانوم تو زیرزمین خونه ای با دوست پسرش زنا میکرده و دلیل جن زدگیش همین بوده چون اینکار به جن کافر اجازه میده راحت وارد بدن شخص الوده به گناه بشه)، مدام روی صندلی ها،میز و... میپرید و بقیه میگرفتنش که کتکشون میزد و خودشو ازاد میکرد،با صدای بلندی میخندید و مسخرشون میکرد که منو میترسوند،با ترس زل زده بودم بهش و قلبم تند تند میزد،برگشت بهم نگاه کرد و گفت نگار بنت _اسم مادرم_(نگار دختر_***_) و خندید گفت وقتی ازم میترسی چرا نگام میکنی،داشتم سکته میکردم،نمیدونستم اسم منو مادرمو از کجا فهمیده،مادرم دعوام کرد و مجبورم کرد برم تو اتاق و بعد

ادامه دارد...

برای دیدن کامل پست عضو شوید...
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !
موضوعات: داستان جن ,
[ جمعه 15 بهمن 1395 ] [ ] [ aysaaa ] [ بازدید : 635 ] [ نظرات (3) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
Raena 15:03 - 1395/12/23
منتظر ادامه داستانت هستیم...

رها 22:56 - 1395/11/18
ادامهههههههههههههههه‍هههههههههههههههههههههههههههههههههههههه اداممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممه😭😭😭

رها 0:55 - 1395/11/17
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی منتظر باقیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
رزا : قسمت اول (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از مینا جدید (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از هانیه : داستان پدرم (یکشنبه 27 فروردین 1396)
ارسالی از ریحانه : هفت تپه (یکشنبه 27 فروردین 1396)