آخرین ارسال های انجمن
جستجوگر وب
قسمت ششم:همزاد مادرم الیزا


سلام من باز اومدم، من رویا هستم اگه یادتون باشه چند تا داستان از همزاد مادرم الیزا براتون فرستادم، راستش این قسمت در مورد خودمه من خودم الیزا رو دیدم، الیزا همزاد مادرمه که تو دوران مجردی مادرم خودشو به مادرم نشون داد ولی بعد خداحافظی کرد ولی بازم برگشته و خیلی چیزارو دیدم که در وقت معین بهتون میگم، من همین هفته پیش تو ماه رمضون دهن روزه نمیتونم دروغ بگم برای اولین بار الیزا رو دیدم، من از کلاس برمیگشتم دم در خونه رسیده بودم عصر بود حیاط خونمون کمی بزرگ و پر درخته من که وارد حیاط شدم خانمی رو دیدم کنار باغچمون ایستاده بود روش به پشتم بود ، من اول فکر کردم مهمونه بعد وقتی نزدیک تر شدم باهاش سلام کنم روشو برگردوند شوکه شدم جوونی مادرم رو دیدم که داره بهم لبخند میزنه و روش رو برگردوند به باغچه من دویدم به سمت اتاق مادر پدرم مادرمو صدا میزدم میگفتم مامان بیا الیزا، بنده خدا از خواب بلند شد ببینه چه خبره وقتی رفتیم تو حیاط ندیدیمش، باز مادرم گریه کرد نه از روی ناراحتی از روی خوشحالی که الیزا هنوز هست، شب شد من میخواستم بخوابم رخت خوابمو انداختم دراز کشیدم خسته بودم چشمم میسوخت ، چشمم مالوندم با انگشتم وقتی چشمم رو باز کردم باز الیزا رو دیدم که تو اتاقمه، خم شده و داره به چشمم نگاه میکنه من ترسی نداشتم چون میدونستم فرشتس، من نگاهش میکردم اشک میریختم بدون این که بخوام،بعد رفت قیافشو دقیق یادمه فقط لبخند میزد لبخند سردی بود ولی فشنگ بود ، بازم چیزهای دیگه هست که بعد بهتون میگم ممنونم از داداش حسام موفق باشین

[ جمعه 04 تیر 1395 ] [ ] [ حسام ] [ بازدید : 229 ] [ نظرات (0) ]
آخرین مطالب
رزا : قسمت اول (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از مینا جدید (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از هانیه : داستان پدرم (یکشنبه 27 فروردین 1396)
ارسالی از ریحانه : هفت تپه (یکشنبه 27 فروردین 1396)
صفحات وب