آخرین ارسال های انجمن
جستجوگر وب
ارسالی از داریوش_2


سلام داریوش هستم 15 سالمه یک شب من تو حال خواب بودم با پدرم ، دوتا خواهرهام و مادرم رفته بودن شهرستان پیش مادربزرگم ، پدرم بهم گفت برم چفتک در رو چک کنم خیلی حساس بود برگشتم تو حال و بازم دراز کشیدم من خوابم خیلی سبکه و کمی زیاد میخوابم ولی اون شب زیاد خوابم نمیگرفت هرچی سعی کردم نشد بخوابم، نیم ساعتی با موبایلم سرگرم کردم خودمو تا کمی چشمم گرم شد و خوابم گرفت، دراز کشیدم که بخوابم پدرم که خروپف میکرد من چشمم رو بستم، یهو تو خواب و بیداری حواسم به اشپزخونه جمع شد آشپزخونه ی ما اوپنه و از تو حال معلومه داخلش دیدم رو صندلی میز ناهارخوری یک چیز سیاهی نشسته و داره تکون میخوره با کلی شک پشتم رو نگاه کردم دیدم پدرم دراز کشیده تخت خوابیده ترس عجیبی داشتم سریع سرمو کردم زیر پتو بسم الله میگفتم تا خوابم برد ،

ببخشید ترسناک نبود :)

موضوعات: داستان جن ,
[ جمعه 26 شهریور 1395 ] [ ] [ حسام ] [ بازدید : 210 ] [ نظرات (0) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
رزا : قسمت اول (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از مینا جدید (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از هانیه : داستان پدرم (یکشنبه 27 فروردین 1396)
ارسالی از ریحانه : هفت تپه (یکشنبه 27 فروردین 1396)