آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
خاطره من مینا | 0 | 1378 | mina68 |
خخخخ بیاین داستان واستون گزاشتم ب شرطی که شماهم داستان بزارین | 0 | 1315 | mahdi |
بیاین یک داستان جالبی رو براتون تعریف کنم شماهم داستانتونو بگید خخخخ | 0 | 924 | mahdi |
این تنها روشیه که دوستم تست کرده درست بوده...و ضرر زیادی هم دیده | 0 | 1911 | mahdi |
سلام هانیه هستم از مشهد میخوام داستان پدرمو تعریف کنم که با چشای خودش این مو جوداتو دیده بود پدرم حدودا20سال پیش تو مشهد راننده اژانس بود البته با شوهر عمم یه روز شوهر عمم شب شیفت تو اون اژانس وایمیسته صبح که میشه. به پدرم میگه اینجا جن داره من شیفت شب دیگه نمیام پدرم میخنده میگه برو خودم وایمیستم شب میشه پدرم خسته میشه چون مسافره اخر شب کمه با خودش میگه کمی بخوابم هنوز چشاش سنگین نشده احساس میکنه کسی تکونش میده وقتی چشاشو باز میکنه میبینه یه مردی بالا سرشه بهش میگه هیس وقتی چشمه پدرم به پاهاش میافته پاهاش سم داره بعد از ترس پدرم ساکت دراز میکشه فقط چشاش بازه روبرو شو نگاه میکنه میبینه چهار تا مرده دیگه نشستن دارن روی زمین با یه چیزی بازی میکنن هر از گاهی هم بر میگردن به پدرم نگاه میکنن نزدیکه اذان صبح ناپدید میشن وپدرم بلند میشه صبح که میشه شوهر عمم میاد پدرم براش تعریف میکنه اونم میگه دیدی راس گفتم تازه من نگفتم چی به من گذشت اونشب یه زن از همونا به من گفت مواظبه بچم باش تا برگردم از اون روز به بعد پدرم شیفت شبو کنسل کرد هیچ وقت هم ماجرای اون اژانس یادش نمیره
موضوعات: داستان جن ,
[ یکشنبه 27 فروردین 1396 ] [ ] [ حسام ] [ بازدید : 1051 ] [ نظرات (21) ]
آخرین مطالب
رزا : قسمت اول (پنجشنبه 18 آبان 1396)
داستان جدید واقعی ( داستان مرموز من : اخرین زورته ) قسمت اول (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از مینا جدید (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از هانیه : داستان پدرم (یکشنبه 27 فروردین 1396)
ارسالی از ریحانه : هفت تپه (یکشنبه 27 فروردین 1396)