آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
خاطره من مینا | 0 | 1369 | mina68 |
خخخخ بیاین داستان واستون گزاشتم ب شرطی که شماهم داستان بزارین | 0 | 1302 | mahdi |
بیاین یک داستان جالبی رو براتون تعریف کنم شماهم داستانتونو بگید خخخخ | 0 | 918 | mahdi |
این تنها روشیه که دوستم تست کرده درست بوده...و ضرر زیادی هم دیده | 0 | 1895 | mahdi |
اسمم رها 19سالمه دارم چیزیومیگم ک باچشمای خودم دیدم حدود14سالم بودتازه ب یه خونه جدیداومده بودیم من ازاولش ب مادروپدرم گفتم اینجا ترس داره و...ولی کسی گوش ندادوهرکی مشغول انجام دادن کارهاشون بودن منم ک ازترس هرجامادرم میرفت دنبالش بودم اونشبوباهرزحمتی ک بودبه سرکردم روزاولی بودکه تواون خونه بودیم فراموش کردم بگم خونه دوطبقه بودوداداشم همراه زنش مجبوربودن بامازندگی کنن اوناطبقه دوم وسایلاشونوگذاشته بودن زنداداشم مشغول لباس شستن بودمادرم گفت تاتواینارومیشوری منم یه سری ب طبقه دوم میزنم بعدازاینکه پله هاروبامادرم یکی یکی پشت سرمیگذاشتیم ترس من بیشترمیشدکه هرلحظه پشیمونی منوازاومدن ب این خونه بیشترمیکردخلاصه ب طبقه دوم رسیدیم برق هاروروشن کردیمومشغول جمع کردن لباسابودیم ک یهوزنداداشم ازپله هااومدپایین وسریع ب اون یکی اتاق رفت خواستم برم کنارزنداداشم نترسه بعدمادرم گفت ولش کن خستس بریم بالارفتیم بالادیدم زن داداشم هنوز داره لباس میشوره یهوزدم زیرگریه باورکنیدحقیقت
برای دیدن کامل پست عضو شوید...
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !
موضوعات: داستان جن ,
مطالب مرتبط
آخرین مطالب
رزا : قسمت اول (پنجشنبه 18 آبان 1396)
داستان جدید واقعی ( داستان مرموز من : اخرین زورته ) قسمت اول (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از مینا جدید (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از هانیه : داستان پدرم (یکشنبه 27 فروردین 1396)
ارسالی از ریحانه : هفت تپه (یکشنبه 27 فروردین 1396)