آخرین ارسال های انجمن
جستجوگر وب
داستان ارسالی از ابجیه عزیزم نفس


یه روز دوسم تعریف میکرد ک یکی از دخترعمه هاش,وقتی ازدواج میکنه میبینه ک هی چیزاش گم میشه و یه جورایی میشه ک هی انگار شوهرش برمیداشته,و باشوهرش باهم دعواشون میشد.یه سری ک شوهرش بیدار میشه از خواب میبینه ک یه چیز خیلی زشت جلوشه فریاد میزنه و فرار میکنه.و همینطور خود دختر عمه دوسم میدیده ک اگر اتاق هم ریختس مرتب شده یا..نه شوهرش مرتب کرده بوده نه چیزی,خود به خود مرتب شده بوده.و وقتی میخوابیده دختر عمه دوسم میفهمیده انگار یکی نوازشش میکرده یا بوسه روی گونه هاش میزاشته..!اما یه جوری بوده ک هی مثلا کیف پولشو تو جیب شوهرش میدیده یا به شوهرش هرروز بدبین تر و زشت تر میدیده شوهرشو,مسعله به جایی کشیده میشه ک مجبور میشن برن پیش دعا نویس,قبلشم البته پیش تعداد زیادی از روانشناسا رفته بودن برای مشکل زندگیشون اما چیزی درست نشد..یه روز ک دختر عمه دوسم میرن پیش دعا نویس دعا نویس میکه به علت اینکه هم زادش خیلی دوسشداره,اینکارارو میکنه و دختر عمه دوسمم هیچوقت نمیتونه ازدوتج کنه,اخرش مجبور میشن طلاق بگیرن و همچنان همزاد دختر عنه دوسم با دخترعمش زندگی میکنه..
[ شنبه 29 اردیبهشت 1403 ] [ ] [ حسام ] [ بازدید : 255 ] [ نظرات (0) ]
آخرین مطالب
رزا : قسمت اول (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از مینا جدید (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از هانیه : داستان پدرم (یکشنبه 27 فروردین 1396)
ارسالی از ریحانه : هفت تپه (یکشنبه 27 فروردین 1396)
صفحات وب