عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
خاطره من مینا | 0 | 1369 | mina68 |
خخخخ بیاین داستان واستون گزاشتم ب شرطی که شماهم داستان بزارین | 0 | 1302 | mahdi |
بیاین یک داستان جالبی رو براتون تعریف کنم شماهم داستانتونو بگید خخخخ | 0 | 918 | mahdi |
این تنها روشیه که دوستم تست کرده درست بوده...و ضرر زیادی هم دیده | 0 | 1894 | mahdi |
پدربزرگم زماني که ما براي تفريح به روستا رفته بوديم اين ماجرا رو تعريف کرد البته به اصرارما. پدربزرگم مي گفت يه روز بعد از آبياري مزارع داشتم براي ناهار برمي گشتم طرف خونه، که زمين بغلي، تپه مانند بود ديدم يه چوپان قد بلند بالاي تپه خوابيده و کلاهشو هم کشيده رو صورتش و دستاشو هم گذاشته زيره سرش پدربزرگم مي گفت من فکر کردم حتما اين چوپان از ده بغلي اومده و اينجا خوابيده، اون چوپانه بالاي تپه خوابيده بود و پدربزرگم هم پايين بوده ، پدربزرگم مي گفت هرچي چوپان رو صدا زدم که چرا اينجا خوابيدي و اهله کدوم دهي؟هيچ جوابي نداد و کوچکترين اعتنايي به من نکرد بنابراين يه سنگ برداشته و به طرف چوپانه پرتاب کرده بود مي گفت سنگ به چوپانه نخورد ولي يکدفعه چوپانه مثل ديونه ها از زمين بلند شد و به طرف من دويد پدربزرگم مي گفت تا چوپانه از زمين بلند شد ديدم پاهاش مثل سم اسب گرد بود و چوپانه هم مثل آدماي لال نعره مي کشيد و داد مي زد و به طرفم ميومد . مي گفت سرعتش هم زياد بود وگامهاي خيلي بلندي برميداشت ، پدربزرگم مي گفت من هم تا ديدم داره به طرفم مياد فوري به سمت ديگر باغ فرار کردم و بعد از مدتي برگشتم پشت سرم رو نگا کردم ديدم وسط باغ وايساده و فقط داره به من نيگا مي کنه و ديگه دنبالم نمي ياد پدربزرگم مي گفت قيافه اش مثل آدما بود ولي پاهاش به شکل سم اسب بود و مثل آدماي لال درهم برهم مي گفت.