آخرین ارسال های انجمن
جستجوگر وب
شبی که با دخترم تنها بودم


 

 

سلام دوستان چندسال پیش من برای مدتی دریکی ازروستاهای قزوین ساکن بودم یک شب همراه دخترم که آنموقع 2ساله بودخواب بودیم که یه دفه شنیدم خواهرم که ساکن تهرانه داره منوصدامیکنه من بیدارشدم دیدم ساعت دو ونیم شبه بلندشدم وازپنجره اتاق خواهرموصداکردم که راهنماییش کنم بیادداخل آه ووتاورودی به داخل خونه داشتیم صدای درزدن ازدر دیگه میومدمنم چندبارصداکردم که ازینوربیاین دیدم صداقطع شد رفتم توحیاط دیدم هیچکس نیست گفتم حتماهمسایه متوجه شده دعوتشون کرده خونش تاصبح بشه رفتم نگاه کردم دیدم همسایه خوابن وازماشین خواهرمم خبری نیست یدفه متوجه اصل ماجراشدم یهویادم به دخترم افتادبدوباترس ولرزبرگشتم تواتاق دیدم دخترم خوابه دراروبستم ازترس میلرزیدم دیدم دوباره شروع به درزدن کردن منم شنیده بودم اگه بدونن ترسیدی بیشتراذیتت میکنن برای همین گفتم منکه خوابیدم انقدر دربزنین خسته بشین پتوروکشیدم سرم ولی ازترس داشتم سکته میکردم بعدیکی دودقیقه صداهاقطع شد.وفردای اونروزیه دعانویس برام دعانوشت که وقتی تنهاهستم مزاحمم نشن ببخشید خستتون کردم

[ چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ] [ ] [ حسام ] [ بازدید : 308 ] [ نظرات (0) ]
نظرات این مطلب
کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
رزا : قسمت اول (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از مینا جدید (پنجشنبه 18 آبان 1396)
ارسالی از هانیه : داستان پدرم (یکشنبه 27 فروردین 1396)
ارسالی از ریحانه : هفت تپه (یکشنبه 27 فروردین 1396)